دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت

سر من دار که در پای تو ریزم جان را

اِی جان! تو عزیزتر نِه ای از یارم

بی یار نخواهمت ز تن بیرون شو!

جان خوشست اما نمی خواهم که جان گویم تو را 

خواهم از جان خوشتری یابم که آن گویم تو را

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

کسی آن بوستان بوسد که جان در آستین دارد...

تا چند غزل ها را در صورت و حرف آری؟

بی صورت و حرف از جان، بشنو غزلی دیگر...

 

جان به لَب آمد و لَب بر لَب جانان نرسید

دِل به جان آمد و او بر سَر ناز است هنوز!

من و جان بردن از بیماری عشقت؟ محال است این...

تو و از حال این بیمار پرسیدن؟ خیال است این...

دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش

بر که توان نهاد دل، تا ز تو واستانمش!

سخت نازک گشت جانم از لطافت های عشق

دل نخواهم، جان نخواهم، آن من کو؟ آن من کو؟

دل بود از تو خسته، جان بود از تو رسته

جان نیز گشت خسته، از تو کجا گریزم؟