جانم برون آمد ز غم، آخر به جانان کی رسم؟عقلم نماند و هوش هم، بر نازنینان کی رسم؟
جانم فدای زلفِ تو آن دم که پُرسَمَت:
کاین چیست؟ موی بافته؟ گویی که دام توست...
لذت وصل نداند، مگر آن سوختهای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد...
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا!
خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد