ما را زِ شب وصل چه حاصل؟ که تو از ناز
تا باز کنی بندِ قبا صبح دمیده ست!
رتبه ای هرگز ندیدم بهتر از افتادگی
هرکه خود را کم ز ما میداند از ما بهتر است
خون میخورد کریم ز مهمان سیرچشم
داغ است عشق از دلِ بیآرزوی من
گردونِ سفله لقمهی روزی حساب کرد
هر گریهای که گشت گِرِه در گلوی من
خرابحالی از این بیشتر نمیباشد
که جُغد خانه جدا میکند ز خانهی من
ز گریهای که مرا در گلو گِرِه گردد
سپهرِ سفله کند کم ز آب و دانهی من
زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت!