در دهر هر که هست مهیای جنگ ماست
بر روی ما کسی که ناستاد، رنگ ماست!
رسیده ام به گلستان وصل و نومیدم
که گل به شاخ بلند است و باغبان ، نزدیک!
ز سیر گلشن دنیا از آن به خار خوشم
که چیده اند حریفان رفته گلها را!
صورت دیوار هم در عالم خود زنده است
هر کسی را جامه هستی به رنگی داده اند
بس که حیران تماشای جمال تو شدم
همچو گل دوختن چاک دل از یادم رفت!
نمی دانم که را قاصد کنم از محرمان یارب!
به سویش شوق را گر می فرستم دیر می آید
بیم هجران در دل معشوق بیش از عاشق است
از گلستان گل پریشان تر ز بلبل می رود!
در جهان بود ازین پیش نشاطی و کنون
ما مکافات کش عشرت آن رندانیم!
در عکس خود مشاهده کردم به شوق تو
دیدم تو نیستی، زدم آیینه بر زمین!
گنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم
گوشه چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم!