جان به لَب آمد و لَب بر لَب جانان نرسید
دِل به جان آمد و او بر سَر ناز است هنوز!
گرچه مستیم و خرابیم ، چو شبهای دگر
باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر
میروی و میروم پیمانه گیرم تا ندانم
من که بودم؟ یا چه بودم؟ یا چه هستم؟ یا چه کردم؟
گرچه رفتی ز دلم حسرت روی تو نرفت
در این خانه به امّید تو باز است هنوز
ترسم اندر بر اغیار برم نام عزیزت
چه کنم بی تو چه سازم؟ شده ای ورد زبانم
که تو را دید که در حسرت دیدار دگر نیست
آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم؟
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصّه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
عشق آتش بود و خانه خرابی دارد
پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست