مرا که بوی بهشتِ تنت بَرَد دوزخ
چه جای واهمه باشد؟ کجا بسوزم و کِی...
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا و نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید...
آن که خواب خوشم از دیده ربود، تویی
و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است، منم...
جز این عیبت نمیدانم که بدعهدی و سنگین دل
دلارامی بدین خوبی دریغ از مهربانستی!
از غمِ عشقِ تو بیمارم و میدانی تو
داغِ عشقِ تو به جان دارم و میدانی تو...
وصال ما و شما دیر متّفق گردد
که من اسیر نیازم، تو صاحب نازی!
آنکه کارش با دلَست و نیست او را دل منم
آنکه را مرکب دلست و پای دل در گل مَنم
چرا گرفته دلت؟
مثل آنکه تنهایی، چقدر هم تنها! خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی عاشق...
در کمین اندوه هستم مرا دریاب، زخم های من دهان گشودهاند
همهی روزگار پروازم اندوه بود، مرا قطره قطره دریاب...
بیا که با همه دوری، دل از تو وانگرفتم
برو که با همه یاری مرا ندیده گرفتی...