آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد! تعنه ای بر در این خانه زد و رفت...
باری دل در این برهوت، دیگر گونه چشم اندازی میطلبد
قاطع و برّنده تو آن شکوه پاره پاسخی
به هنگامی که اینان همه نیستند!