عمر گذشت و هچنان داغ وفاست زندگی
زحمت دل کجا بری؟! آبله پاست زندگی...
عاشق آخر ز چه رو تا به ابد دل ننهد
بر کسی کز لطفش، تن همگی جان شده است!
اگر کوهی و گر کاهی نخواهی ماند در دنیا
پس از اندیشه های بد، دل و جان را چه رنجانی؟
هر کسی را غم خویشست و دل سعدی را
همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست
هست طومارِ دل من، به درازای ابد
برنوشته ز سرش تا سویِ پایان: تو مرو...
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد!
اِی عجب خوب دو دیوانه بهم ساخته اند
زلف آشفته ی تو با دِل سودایی ما...
آن طفل که پرورده ی دل بود چو اغیار
افتاد ز چشم من و در دامنم آویخت!
اِی غایب از نَظر به خدا می سپارمت
جانم بِسوختی و به دِل دوست دارمَت!
چشم دارم که تو با نرگس خواب آلوده
در دلِ شب به سراغ منِ بیمار آیی...