از پشت شیشههای مه آلود با من حرف میزدی
صورتات را نمیدیدم، به شیشههای مه آلود نگاه کردم
بخار شیشهها آب شده بود، شفاف بودند، اما تو نبودی...!
سفر کردم به هر شهری دویدم چو شهر عشق من شهری ندیدم
ندانستم ز اول قدر آن شهر ز نادانی بسی غربت کشیدم...