هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خون میخورد کریم ز مهمان سیرچشم
داغ است عشق از دلِ بیآرزوی من
ما خویش را برای دل خلق سوختیم
ای وای بر دلی که نسوزد به حال ما
ز تمام بودنی ها "تو" همین از آن من باش
که به غیر با "تو" بودن دلم آرزو ندارد!
نه سر در عقل می بندم، نه دل در عشق می بازم
که این نامرد بی درد است و آن پردرد نامرد است !
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
سادهدل من که قسم های تو باور کردم
عشق آتش بود و خانه خرابی دارد
پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست
عاقبت یک روز، مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عـاشق می شود
مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است
که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد می دانم
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست، مشکل نشیند