زاهد مرو به صومعه کز بهر اعتکاف
دارم یقین که گوشه میخانه بهتر است...
ما لب پیمانه بوسیدیم و زاهد دست شیخ
ما به دین خود عمل کردیم و او بر مذهبش
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سر کوی تو از پای طلب ننشستم
ما ز رسوایی بند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
باده پر خوردن و هوشیار نشستن سهل است
گر به دولت برسی مست نگردی مردی
نالهّ جانسوزم از بس دلنشین افتاده است
هیچ کوهی برنمی گرداند این فریاد را
گفتی ز ناز، بیش مرنجان مرا، برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
گویند چرا ، تو دل بدیشان دادی
والله ، که من ندادم ایشان بردند