تو در عالم نمی گنجی ز خوبی
مرا هرگز کجا گنجی در آغوش!
در جهان بود ازین پیش نشاطی و کنون
ما مکافات کش عشرت آن رندانیم!
ما گنهکاریم آری جرم ما هم عاشقی است
آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست کیست !؟
در عکس خود مشاهده کردم به شوق تو
دیدم تو نیستی، زدم آیینه بر زمین!
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم...
گنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم
گوشه چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم!
تا گل روی تو دیدم همه گل ها خارند
تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست!
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه !
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم ...
سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست
ماراغم تو برد به سودا تو را که برد؟