هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

گر با دگران بهْ ز منی، وای به من...

ور با همه کس همچو منی، وای همه!

دیوارها به لهجه ی او خو گرفته اند

این بی وفای در قفس اما پریدنی ست

خون می‌خورد کریم ز مهمان سیرچشم

داغ است عشق از دلِ بی‌آرزوی من

گردونِ سفله لقمه‌ی روزی حساب کرد

هر گریه‌ای که گشت گِرِه در گلوی من

ز گریه‌ای که مرا در گلو گِرِه گردد

سپهرِ سفله کند کم ز آب و دانه‌ی من

کجا بودی؟ که دیشب تا سحر در فکر گیسویت

دلم خواب پریشان دید و من تعبیرها کردم

سفر اوّلِ شوق است به کوُیت ما را

صیدِ ما زود توان کرد که نو پروازیم!

اگر دلدار بی مهر است من هم غیرتی دارم

گر او رفت از نظر من نیز خواهم رفت از یادش!

پیراهنی از تارِ وَفا دوخته بودم

چون تابِ جفایِ تو نیاورد کفن شد!