عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم
تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم
عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است
عشق آتش بود و خانه خرابی دارد
پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست
عاقبت یک روز، مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عـاشق می شود
زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت!
عاشق اگر بیند ستم، کی شکوه از یارش کند
بلبل نمی رنجد ز گل، هر چند آزارش کنند
خمیازه کشیدیم به جای قدح می
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد!
مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است
که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد می دانم
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست، مشکل نشیند
ماییم که از باده ی بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم