می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب

چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

چو گفتمش که: دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دست بنده چه خیزد! خدا نگه دارد.

 

یارَب آگاهی زِ یارَبهای مَن        ناظِری بَر ماتَم شَبهای مَن

پایمَردیِ مَن در اِین ماتَم تو باش        کَس نَدارم، دستگیرم هَم تو باش

تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری!

شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن...

الهی این بنده چه داند که چه می‌باید جست؟

داننده تویی هر آنچه دانی، آن دِه

زهد و تقوا را تو ای زاهد شفیع خویش ساز

من کسی دارم که در محشر به فریادم رسد

به گردون می رسد فریاد یارب یاربم شب ها

چه شد یارب در این شب ها، غم تاثیر یا رب ها...؟!

هزار بار پیاده طواف کعبه کنی

قبول حق نشود گر دلی بیازاری!

سَماع گوش من نامت سَماع هوش من جامت

عِمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو...

دلم صراحی لبریز آرزومندی است

مرا هزار امید است و هر هزار تویی