عشق را...

در پستوی خانه باید نهان کرد!

ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد

و افزون شده جفای تو این نیز بگذرد...

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند کسی را به کسی نیست!

وفادار تو بودم تا نفس بود

دریغا، همنشینت خار و خس بود...

دست طبیعت، گل عمر مرا مچین

جانب عاشق، نگه ای تازه گل، از این...

آن یار طلب کن که ترا باشد و بس

معشوقه ی صد هزار کس را چه کنی؟

عاشق آخر ز چه رو تا به ابد دل ننهد

بر کسی کز لطفش، تن همگی جان شده است!

یار با اغیارو ما محروم، کی باشد روا؟

دشمنان شاد از وصال و دوست ناشاد از فراق...

خلق گوید چنان نمی باید

من نبودم چنان چنانم کرد!

دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت

سر من دار که در پای تو ریزم جان را