به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم !

تو واجب را بجا آور رها کن مستحب ها را

جواب نامه ام از بس ، ز جانان دیر می آید

جوان گر می رود قاصد ، زکویش پیر می آید

گویند چرا ، تو دل بدیشان دادی

والله ، که من ندادم  ایشان بردند

گر ز بی مهری مرا از شهر بیرون می کنی 

دل که در کوی تو می ماند به او چون می کنی ؟

عشق  دانشکده ی تجربه ی انسان هاست

گرچه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

شبی در هجر او بر ما گذشته ست

که باک از شورش محشر نداریم!

صبح نوروز از رخت کسب سعادت می کند

سال می گردد  که شاید چون تویی پیدا کند!

به رقیب چون پسندم که تو رو به رو نشینی

که ز رشک می دهم جان ، چو به مرگ او نشینی!

زنگ ساعت شیونی گر می کند حیرت مکن

از برای فوت وقت خویشتن در ماتم است!

تقصیر تو نیست که در خنکاى هر شب سردت مى شود

پس از سپتامبر شب ها دراز شب ها غمگین اند