من بودم و دِل بود و کناری و فراغِی
این عِشق کجا بود که ناگه به میان جست؟!
من و جان بردن از بیماری عشقت؟ محال است این...
تو و از حال این بیمار پرسیدن؟ خیال است این...
سخت نازک گشت جانم از لطافت های عشق
دل نخواهم، جان نخواهم، آن من کو؟ آن من کو؟
ما بر در عشق حلقه کوبان،
تو قفل زده کلید برده !
آنقدر ترسیده ام از این همه عشق دروغ !
تا به گوشم می خورد "من دوستت..." کر می شوم !
پاکشیدن مشکل است از خاک دامنگیر عشق
هر که را چون سرو اینجا پای در گل ماند، ماند
مرداب زندگی همه را غرق میکند
ای عشق همتی کن و دست مرا بگیر
محتسب است و شیخ و من، صحبت عشق در میان
از چه کنم مجابشان، پخته یکی و خام دو
این جماعت همه شان سنگ به دیوانه زدند
ترس دیوانه کند خیس شبی بسترشان
گرچه مستیم و خرابیم ، چو شبهای دگر
باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر