به سامان رسیده است جهان

به گمانم "تو" آرام خوابیده ای...

مصرعی از قلب من با مصرعی از قلب تو

شاه بیتی می شود در دفتر دیوان عشق..

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا، برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست.

گفته بودی که : بیایم ، چو به جان آیی تو

من به جان آمدم ، اینک تو چرا می نایی؟

اگر باغم برن بر چیدن گل،

گلی هم رنگ و هم بوی تو خواهم

ما بر در عشق حلقه کوبان،

تو قفل زده کلید برده !

از ضعف چنان شدم که بر بالینم

صد بار اجل آمد و نشناخت مرا

ای فلک بی‌من مگرد و ای قمر بی‌من متاب

ای زمین بی‌من مروی و ای زمان بی‌من مرو

اگر دستم به ناحق رفت در زلف تو،

معذورم، برای دستهای تنگ ایمانی نمی ماند...

بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا

از هر چه هست، غیر تو بیزار کرده است!