آمدی قصه ببافی که موجه بروی
در نزن رفته ام از خویش کسی منزل نیست...
می خواهم به حرفهایت گوش کنم
لب هایت نمی گذارد..
در انتظار تو بنشستم و سر آمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من!
یک روز در پای تو خواهم مرد اما
با هیچکس قسمت نکن قربانی ات را
صدای پِرپِری آمد و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم .
تو که یک روز پراکنده نبوده ست دلت !
صورت حال پراکنده دلان کی دانی ؟!
خیال روی توام شعله می کشد بر سر
اگر چو شمع بسوزم عجب مدار امشب
تو کدام و من چه نامم ! تو چه نام و من چه نامم !
تو چه دانه ، من چه دامم ! که نه اینی و نه آنی !
حدیث دوست بادشمن نگویم
که هرگز مدعی محرم نباشد
از دیده خواب میرود و از دلم قرار
هر دم شبانه میگذری از خیال من ...