شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز توئی...
چون نماید به تو این دولت روی
رو در آن آر و به به کس هیچ مگوی...
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج زبانست امروز؟
ذوق دیدار تو بس هم دل و هم دلدارم
خاک دربار تو بس هم سرو هم سامانم...
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد!
ز روزگار مرا همیشه خود دردی بود
غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد!
از توام ای شهره قمر، در من و در خود بنگر
کز اثر خنده تو ، گلشن خندنده شدم!
به سامان رسیده است جهان
به گمانم "تو" آرام خوابیده ای...
بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا
از هر چه هست، غیر تو بیزار کرده است!
هیچ کس نمی توانست مرا به کشتن دهد
هیچ کس به قشنگی "تو" مرا نکشت!